گفتم: خدایا یه سوال بپرسم؟ گفت : بپرس گفتم چرا هر موقع من شادم همه با من می خندند اما وقتی غمگینم کسی با من گریه نمی کند؟ گفت خنده را برای جمع آوری دوست و غم را برای انتخاب بهترین دوست آفریدم. حرفش را ساده گفت من لایق تو نیستم ! نمی دانم خواست لیاقتم را به من یاد آوری کند یا خیانت خودش را توجیه ! در روزگاری که بر روی عاشق قیمت می گذارند چرا عاشق شوم؟ در روزگاری که خیلی راحت پا روی قلب می گذارند چرا عاشق شوم؟ در روزگاری که دل شکستن عادت بی هنران است چرا عاشق شوم؟ در روزگاری که فرهادهای دروغین با تیشه به کوه نمی زنند بلکه با تیشه به ریشه می زنند چرا عاشق شوم؟ در روزگاری که شیرین ها لحظه به لحظه در روی یک پیمانند چرا عاشق شوم؟ در روزگاری که عاطفه کالای بازاری شده چرا عاشق شوم؟ چون باور ندارم دلم را بازیچه هر کس کنم به راستی چرا عاشق شوم؟ عاشق که شوم؟ هر وقت در خیانت و فریب دادن کسى موفق شدى به این فکر نکن که اون چقدر احمق بوده به این فکر کن که اون چقدر به تو اعتماد داشته ! حرف هایی هستـنــــــد از جنــــسِ شیـــــشه زود می شکنند؛ اما ناجور می بُرند. تنم به لرزه می افتد ؛ هر بار که می گویی :”برو …. برو و به زندگیت برس” مگر نمی دانی که تمام زندگی من تویی ؟؟!!! آدم ها لالت می کنند ؛ بعد هی می پرسند ، چرا حرف نمی زنی ؟! این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیاست !!! خیلی وقتا بهم گفتن چرا می خندی بگو ما هم بخندیم. اما هرگز نگفتن چرا غصه می خوری بگو ما هم بخوریم ! هی بازیگر گریه نکن ما هممون مثل همیم صبحا که از خواب پا میشیم تقاب به صورت می زنیم منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش اشکهایت را با دستهای خودت پاک کن ؛ همه رهگذرند ! می گفتند : سختی ها نمک زندگــــــی است ! امّا چرا کسی نفهمید ؛ “نمــــــک” برای من که خاطراتم زخمی است ، شور نیست مزه ی “درد” می دهد !!! هرگاه از شدت تنهایی ، به سرم هوس اعتمادی دوباره می زند ، خنجر خیانتی را که در پشتم فرو رفته در می آورم ، می بوسمش ، اندکی نمک به رویش می پاشم دوباره بر سر جایش می گذارم ، از قول من به آن لعنتی بگویید ،” خیالش تخت ” یک نفر دلتنگ است یک نفر می گرید یک نفر سخت دلش بارانیست یک نفر در گلوی خویش بغض خیس و کالی دارد یک نفر طرح وداع می کشد روی گل سرخ خیال شمارش رو پاک میکنی ؛ که فراموشش کنی اما قسمت ناراحت کننده ش اینجاس که : شمــــارش رو هنــــوز از حِـــفــظـــــی !!! حماقت که شاخ و دم ندارد ! حماقت یعنی من که اینقدر می روم تا تو دلتنگِ من شوی ! خبری از دلتنگیِ تو نمی شود ! بر می گردم چون دلتنگ می شوم. هیچ وقت گریه کردن آدمها رو از این زاویه قضاوت کردید؟ مردم گریه می کنند. نه به خاطر اینکه ضعیف هستند. بلکه به این خاطر که برای مدت طولانی قوی بوده اند!! وقتی دودلی هایت را می بینم گفتن ” دوستت دارم ” هایت فقط تنهاترم می کند !! فکر نمیکردم چوب ِ “صداقت” اینقدر درد داشته باشه ! آنقــــدر ، فریـــاد هایــــم را ، سکــــوت کرده ام ، که اگـــــر ، به چشمـــانم بنگرید ، کـــــر می شوید. رفتم دکتر گفتم آقای دکتر گلوم درد میکنه گفت بگو آآآآآآآآ گفتم آآآآآآآآآآآآآ گفت نه خانم گلوت چرک نکرده گفتم آخه خیلی درد میکنه ، نمی تونم درست حرف بزنم ، یه سیلی زد زیر گوشم اشکام که ریخت درد گلو هم رفت !!! بغض نکن گریه نکن اگرچه غم کشیده ای برای من فقط بگو خواب بدی که دیده ای اگر که اعتماد تو به دست این و آن کم است تکیه بده به شانه ام که مثل صخره محکم است تو نمیدانی؛ برای همین زمان برایت مفهومی ندارد. ولی من میدانم ؛ سخت است وقتی میخواهی صدایش کنی و دیگر نیست. چه خوب است که آن روز من نیستم که شاهد اشکهایت باشم.
من دیوانه هنوز ، به خنجرش هم وفادارم !
+نوشته
شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ;ساعت18:2;توسط باران سحری; |
|